بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

باران و بهدین

واکسن نامه

1392/2/25 14:20
نویسنده : روشنک
801 بازدید
اشتراک گذاری

میگن تاریخ تکرار میشه و من این تکرار رو تو واکسن بچه ها دیدم. باران که دو ماهه بود خاله بزرگ بابا اومد واسه دیدینش و ما اون روز تازه واکسن زده بودیم و از بهداشت برگشته بودیم. من و مامی و بابای باران. باران گریه میکرد در حد المپیک پکن و هیچ کدوممون از پسش برنمیومدیم و در عین حال خاله هم مهمون بود و دختراشم اومدن. هیچ کافری نبینه که چی به ما گذشت. حالا این بچه رو نمیشه به پاهاش دست زد اینا هی از این بغل به اون بغلش میکنن. و هیییییییییییییی عصری کولیکشم عود کرد  . تا شب داستانی بود برای خودش. سر دو ماهگی بهدین هم بعد از اینکه از بهداشت برگشتیم خاله بزرگ بازم اومدن.خلاصه تاریخ تکرار شد ولی نه به اون شدت.

 

برای چهارماهگی باران باید میرفتیم زنجان. مامی پیش ما بود و دیگه دلش برای دایی جون تنگ شده بود و میخواست برگرده و ما هم میخواستیم باهاش بریم. ولی نمیدونستیم بدون پرونده تو مرکز بهداشت دیگه ای واکسن میزن یا نه. باباجی بالاخره مشکل رو حل کرد و رفت پرسید و جواب مثبت بود. بعد از تلفن باباجی چمدون در 2 ثانیه بسته شد و ما راهی زنجان شدیم. تو راه یه خانمی کنار ما نشسته بود با باران گرم گرفت باران هم بر خلاف همیشه که از غریبه ها اصلا خوشش نمیومد از این خانمه خوشش اومده بود و میخندید. تا ماهها بعد از اون مامی از اون روز به خوشی یاد میکرد.

19 خرداد  1388 بود.رفتیم مرکز بهداشت امیرکبیر . مامی دلش نمیومد به باران واکسن بزنن برای همین به مسئول قسمت واکن گفت فکر کنم این بچه تب داره. اونا هم گفتن پس ببرینش با تب واکسن نمیزنیم. مامی هم خوشحال شد. ولی من زیر بار نرفتم و گفتم تب نداره و خلاصه باران خانم واکسن رو خورد و گریه رو سر داد.

و اما واکسن چهارماهگی بهدین هم خالی از لطف نبود.من و بابا و بهدین و باران رفتیم مرکز بهداشت برای زدن واکسن. دوست بابا اونجا بود و اومد خودش واکسنو بزنه یه کم گیج میزد. از اوریون و هپاتیت و اینا حرف زد منم نگران شدم. تو دلم میگفتم کاش این آشنا درنمیومدو همون خانم که کارشناس واکسنه خودش واکسن میزد. بالاخره واکسن زده شد و اومدیم خونه. بهدین چند ساعتی گریه کرد. البته اولش آروم بود ولی بعد از ٣ ساعت که بیدار شد شیر بخوره همش خواست غلت بزنه و پاشو که واکسن زده بودیم تکون میداد که یهو دادش دراومد و ٤ - ٥ ساعتی ادامه پیدا کرد. من و بابا دست تنها بودیم. واقعا نگهداری از دو تا بچه کار سختیه.

در محسنات واکسن چهار ماهگی همین بس که یه هفته ای بچه رو بدقلق نموده و آدمی را از کار و زندگی انداخته و خلقیات را بسی تنگ مینماید.حال چرا بر این وجه است الله اعلم........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)