بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

باران و بهدین

روزهاي سخت

1391/8/12 21:49
نویسنده : روشنک
495 بازدید
اشتراک گذاری

باران عزيزم، روزاي بعد از تولد تو هرچند كه خيلي شيرين بود و براي هر حركتت كلي ذوق ميكردم ولي سختياي خودشم داشت. من كه هيچ وقت نيني كوچولو نديده بودم همش اضطراب داشتم كه نكنه نتونم خوب ازت نگهداري كنم. ولي همه اون روزا گذشتن و الان كه من دارم اين مطلبو مينويسم تو يه دختر 3 ساله و 8 ماهه خوشگل و خانم شدي.

چند روز بعد از تولدت  يواش يواش گريه هاي شبانه تو شروع شد و ما نميدونستيم كه علتش چيه. فكر كنم روز 8 تولدت بود كه شبش ديگه نخابيدي تا صبح همش گريه ميكردي. روز يازدهم تولدت برديمت دكتر و گفت كه احتمالا كوليك روده داري. يه بيماري كه باعث انقباض ها و درداي شديد تو روده نيني ها ميشه. همه از شنيدن اين خبر ناراحت شدن. مامي و باباجي وقتي كه تو گريه ميكردي اشك از چشماشون سرازيز ميشد و همش تو بغلم بودي ولي آروم نميشدي. يادمه يه شب از ساعت 10 شب شروع كردي به گريه كردن و تا 10 شب فرداش همينجوري داشتي گريه ميكردي. هممون داشتيم از حال ميرفتيم ديگه نميدونستيم چيكار بايد كرد. روزا همينطوري گذشت و روز 16 تولدت بابا از شمال اومد كه شناسنامتو بگيره. وقتي شناسنامتو گرفت خيلي خوشحال شديم. كوچولوي ما هويت رسمي پيدا كرده بود.

بابا يه روز موند و دوباره برگشت سر كار. و من بازم حس خيلي بدي داشتم. ولي چاره اي نبود نميتونستم نگهش دارم. وخودمم نميتونستم باهاش برگردم خونه. آخه ميترسيدم تنهايي نتونم نگهت دارم.

عزيز دل مامان يه چيزي هست كه روم نميشه بهت بگم . من تمام اولين هاي تو رو نوشته بودم. مثل اولين خنده اولين عطسه اولين بار كه اخم كردي و من داشتم از خنده ميمردم، همه رو نوشته بودم ولي بعد از اين كه برگشتيم خونه خودمون همه رو گم كردم. ازاين بابت خيلي ازت خجالت ميكشم. حتي دايي جون روزنامه اون روزي كه به دنيا اومده بودي رو نگهداشنه بودكه تو دفترچه خاطراتت برات نگهش دارم. ولي اينقدر شرايط سختي پيش اومد كه واقعا نتونستم اينا رو برات نگه دارم. عوضش همرو توي دلم جا دادم كه هيچ وقت از يادم نره.

ميخوام اينو بدوني كه تو تمام اون روزاي سخت باباجي، مامي ، دايي جون و خاله ثريا هر كاري از دستشون برميومد برامون انجام دادن. اينو ميگم كه وقتي بزرگ شدي بدوني كه چقدر برامون زحمت كشيدن و ازشون قدرداني كني. راستي اون شب كه به دنيا اومدي، خاله ثريا شد مادر خونده تو. و واقعا حق يه مامان مهربونو برات ادا كرد. 

 ياد همه اون روزاي سخت هم به خير

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سپیده
10 آبان 91 23:36
سلام. خوشحال می شم به وبلاگ منم سر بزنید. http://koodakeman91.niniweblog.com/