بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

باران و بهدین

روزهاي سخت

باران عزيزم، روزاي بعد از تولد تو هرچند كه خيلي شيرين بود و براي هر حركتت كلي ذوق ميكردم ولي سختياي خودشم داشت. من كه هيچ وقت نيني كوچولو نديده بودم همش اضطراب داشتم كه نكنه نتونم خوب ازت نگهداري كنم. ولي همه اون روزا گذشتن و الان كه من دارم اين مطلبو مينويسم تو يه دختر 3 ساله و 8 ماهه خوشگل و خانم شدي. چند روز بعد از تولدت  يواش يواش گريه هاي شبانه تو شروع شد و ما نميدونستيم كه علتش چيه. فكر كنم روز 8 تولدت بود كه شبش ديگه نخابيدي تا صبح همش گريه ميكردي. روز يازدهم تولدت برديمت دكتر و گفت كه احتمالا كوليك روده داري. يه بيماري كه باعث انقباض ها و درداي شديد تو روده نيني ها ميشه. همه از شنيدن اين خبر ناراحت شدن. مامي و باباجي وقتي كه ت...
12 آبان 1391

باران من سلام

مامان این وبلاگو برای تو و داداش کوچولو درست کرده تا وقتی بزرگ شدین از روزای خوب بچگیتون خبر داشته باشین و یادتون بیاره که مامان و باباهمیشه عاشقتونن روز ١٩بهمن ماه سال ١٣٨٧ تو یه روز بارونی، خدای مهربون یه فرشته کوچولو رو واسه مامان و باباش فرستاد که اونا اسمشو باران گذاشتن. مامان باران کوچولو اون روزا خیلی مریض بود و چند روز بود تو بیمارستان امام حسین زنجان بستری بود و بالاخره تو روز ١٩ ام که بابا از شمال اومد به زنجان پیش مامان، نینی کوچولوی قصه ما دیگه دلش طاقت نیاورد و خواست زودتر به دنیا بیاد فکر کنم دلش برای باباش خیلی تنگ شده بود. ساعت ٣.٥ بعد از ظهر بود که مامانو بردن اطاق عمل برای سزارین و ساعت ٣.٥٥ دقیقه دوتا چشم سیاه خوشگل به...
12 آبان 1391