خونه اما هر چی هست خونه خاطره هاست
بالاخره خونه خریدیم و بالاخره مامان از قفس آزاد شد.حس یه پرنده رو دارم که داره از قفسش آزاد میشه ولی دلش برای قفس تنگ هم خواد شد. روز 2 خرداد 1392 بابا رفت رشت و خونه ای که 1 ماه پیش قولنامه کرده بودیم رو سند زد. طفلکی بابا برای تهیه پول خونه خیلی تو زحمت افتاد و تا آخرم به من نگفت که پولشو چجوری جور کرد ولی جور کرد. یکی دو روز دیگه کلید خونمونو تحویل میدن و ما از رستم آباد میریم. نه برای همیشه. چون بابا تصمیم گرفت فعلا خونه رو نگه داره تا بعضی وقتا بیایم و بهش سر بزنیم. ولی خوب قطعا برای زندگی دیگه اینجا برنمیگردیم. بچه های من دلم میخواد اینو بدونین که لحظه های زندگیتون رو بابا با لحظه های زندگیش براتون ساخته. تو این خ...
نویسنده :
روشنک
10:05